۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

حکایت ما و آزادگی



روزی گربه ای داشت در پارکی علف میخورد . گربه دیگری از داخل پارک می گذشت . چون این منظره را دید ایستاد
(آخر ندیده بود گربه علف بخورد) ایستاد و با تعجب گفت : " اوی ! تو چه جور گربه ای هستی ؟ چرا علف میخوری ؟!"
گربه که علف می خورد نگاهش کرد و با افتخار گفت " من ؟ من گربه سد(سید) علی هستم."
اون یکی گربه پوز خندی زد و گفت " گربه حسابی ! تو که علف می خوری ؛ دیگه چرا گربه سد علی؟
اگر بال مرغی یا یه ظرف شیر جلوت گذاشته بود باز یک چیزی ؛ حالا که علف می خوری دیگه چرا گربه سد علی؟

گربه خودت باش!!"

۱ نظر: