دکتر شریعتی بارها تأکید میکرد که در اسلام
به جای روحانی، عالم دینی وجود دارد، وی اعتقاد داشت که روحانی چیزی مقتبس از تعالیم
مسیحی قرون وسطی بوده که با ظهور سلطنت صفوی در قبای ملا و آخوند بر اسلام تحمیل شده
است. لذا همچنانکه دین مسیحی قرون وسطی را یکی از علل بیاعتمادسازی دین در قرون حاضر
میدانست. روحانیت اسلامی را یکسره مردود میدانست و عنوان عالم دینی را شایسته نشاندن
بر جایگاه روحانیت خرافی کنونی میدانست. وی در نوشتههایش چنین مینویسد: من غیر ازاینکه
اساسا اصطلاح «روحانیت» را یک اصطلاح اسلامی و شیعی نمیدانم و معتقدم این اصطلاح اخیرا
از مسیحیت گرفته شده و در متون اسلامی ما چنین کلمهای بدین معنی نیامدهاست، بلکه
دراسلام بجای روحانی و جسمانی، ما عالم داریم و متعلم و بنابراین باید بجای روحانی
گفت «عالم اسلامی».
"از همان اول هم همين روحانيت اسلام بود
که فتوا میداد: ابوذر قصد آشوب دارد و آيه را بد معنی میکند. حجر از دين خارج شده
است. حسين بن علی بر خلافت الهی خروج کرده است و شيخخليفه در مسجد سبزوار حرف دنيا
میزند، به اصحاب اهانت میکند، او را سلطان سعيد بايد بکشد. سهروردی کافر است. شهيد
اول، شهيد ثانی، شهيد ثالث، همه اينها که تن به حکومت اولوالامر نمیدهند، رافضیاند،
مشرکاند، عاصی بر حکم خدا و رسولاند، قتل عام کنيد..."
" اسلام واسطه ميان انسان و خدا را از ميان
برد، و برای اولين بار ايجاد ارتباط مستقيمی را ميان اين دو قطب اعلام کرد، و بنابراين
سازمان رسمی روحاني در اسلام نيست. مناصب مختلف روحانی در اين دين رسميت ندارد، و قبول
ايمان و اعمال عبادی افراد موکول به نظارت و ميانگينی مقامات رسمی خاصی نيست"
" متوليان رسمی مذهب، بر خلاف متفکران و
دانشمندان و صاحبنظران غيرمذهبی، مخالف خود را مخالف خدا و دين خدا تلقی میکنند و
خود را نماينده خدا و صاحب امتياز رسمی از جانب خدا! و اين است که اختلاف فکری يا علمی
فردی با اين تيپها به زودی تبديل به جهاد مقدس ميان کفر و دين، و شيطان و الله، و
نجس و پاک، و ظلمت و نور می شود! و در اين صورت، هر وسيلهای برای کوبيدن باطل و غلبه
حق مجاز است، حتی توطئههای ناجوانمردانه و جعل و دروغ و پروندهسازی و پاپوشدوزی!"
بواقع اسلام فقاهتی، تمام هنرش پرداختن به جزييات
و مسائل حرام و حلال و نجاست و طهارت است و کار کثيری از فقها و روحانيون اين بوده
و هست. کار شريعتی تغيير دادن سطح پرسشها و نجات دادن جوانها از اشتغال به سؤالهای
تکراری و بیاهميت بود. از اين رو، این اسلام جزئی نگر، اسلامی بود که درست نقطهی
مقابل تفکر شريعتی بود. دليل مخالفت
روحانيت با شريعتی مخالفت با آن سؤال ها بود، از آن رو که خود سؤالات ديگری برای طرح
نداشتند و طبيعتا نشستن در پای آن سفره شريعتی جوانان را از پای سفرهی روحانيت بر
میداشت.
مهدی بازرگان درباره ریشههای اختلاف شریعتی
و روحانیت مینویسد:
"روحانیت در همه ادیان و ادوار به دو دلیل با
امثال دکتر شریعتیها ناسازگاری دارد. یکی اینکه تجدد و نوآوری را منافی با اصالت و
استحکام دین دانسته، میترسند در مبانی و معتقدات مردم که تا حدود زیادی بر تحجر و
سنتها و افکار کهن تکیه دارد، تزلزل حاصل شود و دلیل مهمترشان این است که اصلا نمیخواهند
هیچ فردی که خارج از صنف و کسوت مقدس آنهاست وارد قلمروی واسطگی بین خدا و خلق خدا
شود." ادامه دارد..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر